خاطرات روزانه من

ساخت وبلاگ
بیکاری زیادی توی خونه بخصوص صبحها که فندوق مدرسه داره و آقای پدر سر کاره باعث شد تصمیم بگیرم درس بخونم سالها پیش وقتی واحدهای دانشگاهیم پاس شد دیگه دنبال مدرکم نرفتم الان برای ادامه به مدرک نیاز دارم بعد ۱۶ سال افتادم دنبالش و خداروشکر امروز کاراش تموم شد و چند روز دیگه قرار شد برم بگیرمش انشالله چند تا کار ریز هم داشتم که توی این فاصله انجام دادم و خریدهامم انجام دادم و اومدم جلو در مدرسه ی فندوق انشالله این یک ماه تموم بشه از این همه الافی و دوری مدرسه راحت میشیم سال دیگه مدرسه کنار خونمون می‌نویسمش + نوشته شده در دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 11:22 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 6 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:01

سلام سلام هفته پیش دوست جونم که مهاجرت کرده پیام داد که میشه یه سر بری پیش بابام یه حسابدار اورده انگار زیاد ازش راضی نیست چند تا کار کوچیک باهات داره گفتم باشه بهش سر میزنم امروز رفتم پیش حاج اقا کلی تحویلم گرفت و گفت من یه حسابدار داشتم کلی اذیتم میکرد الانم این خانم رو اوردم میتونی ماهی یکبار یه ساعتی وقت بزاری بیای حسابهای سرماهشو چک کنی اگر هم نتونستی بیای چون شما کامل اطلاعاتمونو داری یه کم تلفنی راهنماییش کنی لیست بیمه و حقوقمونم میخوام بدم خودت بزنی چون من نمیتونم بهشون اعتماد کنم خیلی اذیتم میکنن با اقای پدر قبلش مشورت کرده بودم بهم گفت برو اگه کارش سبک بود قبول کن حاجی هم از رفتن بچه هاش هم ناراحت بود هم خوشحال گفت اینجا سختشون بود ولی اونجا هم حقوقشون خوبه هم راحت زندگی میکنن البته که پسراش اونجا شرکت دارن عروسش نخبس و دخترش هم اونجا کار میکنه ادم پولدار همجای دنیا جا داره و همجا راحته والاع خدا بهشون بیشتر بده منم مدارک رو گرفتم و گفتم باشه ماهی یکبار میام و تلفنی هم این خانم حسابدارتونو راهنمایی میکنم امروز فندوقم رفته اردو کلی هم تنقلات خریده برده صبح هم از ساعت6.5 بیدار شده تقاضای پنکک کرده بعدم گفته برام چایی بزار ببرم یه فلاکس کوچولو داره براش چایی ریختم و با پنکک گذاشتم ببره کولش دیگه داشت میترکید یه پارچه لی دارم دلم میخواد یه مانتو شیک لی بدوزم ولی اینقدر سر خودمو دارم شلوغ میکنم میترسم برش بزنم بمونه رو سرم و اذیت بشم تا تموم بشه + نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 10:41 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 5 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:01

سلام بر دوستان عزیزم چند روز پیش دوست جون زنگید و شروع کرد گریه کردن و از دست شوهرش نالیدددد گفت طبقه پایین خونه که یه دوتا اتاق کوچیکه در اصل زیر زمینه رو دادیم مستاجر یارو شوهرش با چرخ توی خیابون‌ها چایی میفروشه ولی اینقدرررر زندگیشون شیر ینه ۷۰ میلیون دادن موتورکلی بابتش خوشحالن و جشن گرفتن ولی من این بالا توی خونه ۵۰۰ متری نشستم ماشین صفر گوشه حیاط افتاده بعد خونه اندازه قبر برام دلگیره پسرم وصیت نامشو نوشته گذاشته پشت قاب عکسه اتاقش از دست این مرد دیوانه شدیم نمیدونم باید چکار کنم خسته ام ناراحتم افسرده ام طلاقم نمیده برم از دستش آرامش بگیرمکلی دلداریش دادم و خودم سراپا خشم شدم دلم میخواست گردن شوهرشو بزنمخدایا خودت کمکشون کن + نوشته شده در دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 13:2 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:31

امروز فندوق جان بلید صبحانه سالم تزیین شده می‌برد صبح دوتا خرگوش با پنیر و گردو و خرما و خیار گوجه برلش درست کردم و کلی ذوق کرد و بردیم مدرسه مگه از اردیبهشت زیباتر هم فصل داریم خدایا ممنون بخاطر ماه بسیار زیبات همه جای شهر سرسبز و بوی نم بارون حال ادمو خوب میکنه آخر هفته عروسی نوه خالمه و بخاطر اینکه دختر خالم برام خیلی عزیزه حتما میرم با اینکه طفلک آقای پدر خیلی کار داره و شاید نتونه بیاد توی این هفته پیراهن مجلسی ساده ای داشتم سالها پیش خریده بودمش رفتم براش متریال سنگ و مروارید و نگین خریدم و روش کار کردم کلا یه چیز فوق العاده ای شد اینقدر لباس گرونه که آدم اصلا نمیتونه سمتش بره و دوست داشتم لباس جدیدی بپوشم و موفق شدم چيز جدیدی خلق کنم یه پارچه هم دارم حالا توی عروسی براش یه مدل خوشگل پیدا کنم برای عروسی پسر داییم میدوزمش انشالله البته اگه برم چون یکم از دست طایفه مامی سر عروسی داداشام دلخورم حالا این دختر خالم هم خودش زنگید و قول گرفت برم و خودمم دوستش دارم میرم تا ببینم میتونم بقیه رو ببخشم و عروسیهاشون برم + نوشته شده در سه شنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 9:48 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 13 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:31

نگین و منجوق و مروارید و گرجستان خریدم و یه گل سینه زیبا برای خودم درست کردم البته که قبلش رفتم بخرم دیدم میده ۱۵۰ تومان چیزی رو که با چسب الکی چسبوندن و خیلی هم تاپ نبودامروز میخواستم بیام دنبال فندوق اومدم پایین یه ماشین جلو مجتمع پست ماشینم پارک کرده بود کلی دنبالش گشتم ببینم ماشین کدام خریه تا اینکه دیدم با دوستش خندان داره میاد از عصبانیت دست و پام داشت میلرزید دلم میخواست پارش کنم کثافت بی‌شعور روکتاب بیشعوری رو دارم گوش میدم چقدر از چیزایی که میگه رو آدم توی اطرافیانش و حتی خودش و خانوادش میبینه دلتنگ کسی هستم که خودش نمی‌داند و من همیشه در فکرشم و همیشه برای عاقبت به خیر شدنش از ته دل براش دعا میکنم + نوشته شده در شنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 12:24 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:31

عروس خانم خونه بخت مبارک نشستن به تاج و تخت مبارکتور سپید غنچه عقد مبارک به قصر عشق رسیدنت مبارکحالا با همه قشنگیهای این آهنگ. کاری ندارم فقط مشکلم همین رسیدن عروس خانم به تاج و تخته خانمهای جمع بی‌زحمت بفرمایید منظور شاعر عزیز کدوم تاج و تخت بوده دقیقا و غیر از ف ر ح بانو این اشعار و اهنگ برلی کدومتون صدق میکنه ؟؟؟؟والا این اهنگ رو مردا گوش میکنن فکر میکنن خبریه و حس شاهانه بهشون دست میده داشتم آشپزخونه مرتب میکردم توی پلی لیست انلاین اهنگهای شاد اینو خوند دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم اعتراضم رو اعلام کردم + نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 22:55 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:36

سلام سلام دارم کتاب زندگی خود را بیافرینید رو می‌خونم تو این کتاب یه تستی هست که تله‌های زندگی رو بهت نشون میده و تله ی ذهنیت رو پیدا می‌کنه و بهت راهکار میده شروع کردم به تست زنی ۱۱ تا تله فکری توی این کتاب هست با تستی که زدم ۹ تاش رو من دارم نمیدونم الان به حال خودم باید گریه کنم یا بخندم و از امروز می‌خوام دونه دونه این تله های ذهنی و فکری و زندگیم رو درمان کنم انشالله که موفق باشمامسال مدرسه فندوق رو عوض میکنم چون پارسال آبان جابجا سدیم نخواستم اذیت بشه وهمونجا موند و این راه طولانی رو من هر روز رفت و آمد میکنم کلی کار دارم حس انجام دادنش رو ندارم نهار خورشت کنگر میپزم از هفته آینده میخوام به مدت چند ماه وگان شم + نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 9:7 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:36

امروز پسر کلا بی‌حال بود و تب داشت آقای پدر باهمه نگرانیهاش بابت پسر باید میرفت سر کار و شیفت هم بود و تا فردا ساعت ۱۰ برنمیگردهبعد رفتن آقای پدر منم هر کاری کردم فندوقم راضی نشد بریم دکتر و رفتیم داروخانه برلش شربت گرفتم و برگشتیم شربهاشو خورد یکم بهتر شد عصر کلاس زبان داشت نبردمش گفتم استراحت کنه الان خداروشکر بهتره و داره برنامه کودک نگاه میکنهحلوا برشی آملی درست کردم نمیدونم چکار کنم از دست شیرینی های خوشمزه شمال + نوشته شده در پنجشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ ساعت 20:19 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:36

سلام سلام صدای منو از شمال زیبا با صبح های بی‌نظیرش می‌شنویدحیف که خونه پدرشوهر شرایط زیادشون نیست این دوروز که اینجا هستیم اینچنین گذشتبرادر شوهر کوچیکه که تازه از بیمارستان اومده به طرز وحشتناکی تو دو هفته وزنش کم شده و لاغررررر لاغرررر شده بچه و دیگه اون تپلی بامزه نیست و هی فرت فرت انسولین تزریق میکنه و یکم بردیمش بیرون چرخوندم تا حالش بهتر بشهبرادر شوهر بزرگه هم که دیگه بلاحت و خریت و نادانی رو بحدییییی رسونده که زنش رفته و اصلا اجازه ندادن کسی بره ببینمشما که اومدیم به مادرش زنگیدم چقدر تحویل گرفت گفت خانداداش قضیه باهمه فرق داره بیاید ببینیدش حرفهاشون بشنوید رفتیم دیدیم و چقدر تاسف خوردیم که این آدم نمک نشناس نادونه خر قدر زندگیشو ندونسته و دختره حاضر نیست برگردهفقط یه چیزی گفت که سالهاست خاله های آقای پدر منتظر بودن اتفاق بیفته اونم اینکه جاری گفت خانداداش به مردی که پدرشو میزنه میشه تکیه کرد و اعتماد کرد . چیزی که ده سال پیش خالش وقتی از مظلومیت مادرشوهرم تعریف کرد گفت پدرشوهرت پدرشو زده بود و ما باید زودتر طلاق خواهرمونو می‌گرفتیم قبل اینکه بمیره و حالا منتظریم بشنویم یکی از این پسراش زدنش تا دلمون خنک بشه تا تقاص کارهایی که با خواهرمون کرده رو پس بده اینها رو که الان می‌شنوم اگه تقاص نیست پس چیه ؟؟؟پ.ن :وای یادم رفت از پری بگممممپری که عین همیشه فقط غر میزنه و فقط نمیدونم چرا موهاشو شونه نمیکنه جدیدن همه رو هم ول میکنه توی سر و صورتش فاجعه قرن اینجاست + نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 7:58 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:46

اقای پدر فندوق رو برده پایین توی محوطه دوچرخه سواری کنه میگم بزار تنها بره قبول نمیکنهپارسال به داداشم پول قرض دادم عید بهم پس داد رفتم یه دستبند خریدم طلا به سرعت برق و باد میره بالا معلوم نیست تا کی این بی ثباتی ادامه دارهبرادر شوهر خیلی بهمون بدهکار بود عید که رفتیم گفت من نمیتونم پولتونو پس بدم میخوام زمینمو بفروشم پولتونو بدم بقیشم ماشین بخرم پدر شوهر پیشنهاد داد ما بخریم حساب کتاب کردیم دیدیم تا برج 3 میتونیم پولشو پرداخت کنیم اونم قبول کرد گفت منم بزارم بنگاه معلوم نیست چند ماه دیگه بفروش بره والا خیلی حرص خورده بودم پول بیزبونو داده بودیم بهش بره قمار کنه و خوش بگذرونه و قرص بخوره (مخدر)الان یکم میدونم باید وام بگیریم و پس انداز توی بانک و پول پیش خونه هم میره ولی 200 میلیونمون زنده میشهامروز لباس زمستونیها رو جمع کردم و لباس تابستونیها رو اوردم چقدر حس خوبیه لباسهای رنگی خدایا مرسیفندوق خان برای شام چیکن استراگانف خواستهدارم براش برنامه کودک هاشو تغییر فرمت میدم برای تو ماشین که جایی میریم به جای گوشی بازی برنامه کودک ببینهیه خط سیاه افتاده وسط لبتاب که نمیدونم برای چیه امروز عکسها رو ریختم توی هارد که بتونه لبتابو بده همکارش اوکی کنه + نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 16:26 توسط  |  خاطرات روزانه من ...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 17:46