خاطرات روزانه من

متن مرتبط با «چقدر» در سایت خاطرات روزانه من نوشته شده است

چقدر دلتنگ نوشتن بودم و بیشتر شما عزیزاننننن

  • سلام سلام کلی حرف دارم نمیدونم از کجا شروع کنم خودم که از وقتی سر کار نمیرم در حال کوبیدن و ساختن خودمم ورزش میرم . ماسک میزنم . رفتم ابرو و خط چشم و رژ تتو کردم البت پری ندیده قراره بریم ببینه برخوردشو براتون مینویسم کلی لاک ژل خریدم و دستگاه یو وی که توی خونه برای خودم رنگارنگ لاک بزنم و نرم ارایشگاه . چند سالی موهامو فقط رنگ کردم یهو بسرم زد بلوند کنم الان دهن خودمو اسفالت کردم و تخت خوابیدم تو دکلره و هی رنگی رنگی بخدا ندید بدیدی هم حد داره خلاصه رد دادم دیگه بردارشوهر خرداد عروسی کرد رفت سر خونه زندگیش خداروشکر از نیشهای پری در امانن .اقای پدر هم نگم براتون که هر کی ندونه فکر میکنه جادوش کردم جوری زن ذلیل شده که انگار اون ادم چند سال پیش نیست البته خودم تماما تلاش کردم با عشق و محبت و اهمیت دادن بهش و کلی وقت و انرژیمو صرف کردم و البتهههه بزرگتر شدن فندوق و وابستگی اقای پدر بهش بی تاثیر نیستفندوق پیش دبستانی میره چون نیمه دومیه و کلاس زبان و ای مت و باشگاه هم مکمل کارهاشه تمام این زمستون رو سرماخوردگی رو رد ندادم کلا در حال عطسه و سرفه و فر فر بودم خسته شدم والا بیچاره کرونا اسمش بد در رفته بود ولی خداییش زن باید خونه بمونه و به کارهای روزمرش برسه ولی حقوق هم داشته باشه حیف که بیمه بیکاریم تموم شد و دیگه حقوق ندارم ولی دنبال کارامم برسم به 20 سال کار و سنمم که خداروشکر بالا رفته و بشه بازنشسته بشم دعا کنید اونم اوکی بشه باز هم براتون مینویسم الان فندوق با باباش رفته باشگاه منم در حال گوش کردن اهنگ معینم راستش اقای پدر همچنان درگیر رژیم و تغذیه و چاقی و این بساطه فعلا توی رژیم سیب بسر میبره بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چقدر تو این شهر تنهاییم

  • صبح روزی که گیسو جون بدنیا اومد مامی اینها رفتن تهران بعدشم رفته بودن بیمارستان و مامانه زنداداشم زیاد تحویل نگرفته بود و خلاصه یکم مامی ناراحت بود که ارومش کردم جوری رفتارش زننده بوده که زنداداش کوچی, ...ادامه مطلب

  • چقدر کار دارممممم

  • تا حالا شده هر چی کار میکنید بازم ببینید وای چقدر کار داریدددددد من الان در این گرداب گرفتارم و همش راه میرم و دور و برمو نگاه میکنم میبینم وایییی چقدر کار دارممممممم پنج شنبه خاله شوشو بهش زنگ زده بود و گفته بود دارن برنامه ریزی میکنن بیان خونمون به شوشو لبخند زنان گفتم بیان خوش اومدن ولی توی خودم حس کردم الان بدترین موقعس که بخوام یک هفته مهمونداری کنم دیدم با این غصه ها کار درست نمیشه باید خونه رو کم کم سروسامون بدم خالهاش فوق العاده تمیز و مرتب و شیکن خونشون که میری همجا برق میزنه بلند شدم رفتم رختخوابها رو ریختم زمین و ملافه هاشونو دراوردم ریختم تو ماشین باید یه سری روبالشی و رو جدید بدوز,چقدر,کار,دارممممم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها