چقدر تو این شهر تنهاییم

ساخت وبلاگ

صبح روزی که گیسو جون بدنیا اومد مامی اینها رفتن تهران 

بعدشم رفته بودن بیمارستان و مامانه زنداداشم زیاد تحویل نگرفته بود و خلاصه یکم مامی ناراحت بود که ارومش کردم جوری رفتارش زننده بوده که زنداداش کوچیکه ناراحت شده بوده 

بگذریم هر کسی برای رفتارش حتما یه دلیل قانع کننده برای خودش داره 

اولش بابت این حرف و حدیثها کمی ناراحت شدم تو اشپزخونه تو خودم بودم که یهو به خودم گفتم چرا باید برای این موضوع من جمعمو خراب کنم اخه

و یکم فکر کردم که مگه این موضوع مهمیه مگه یا بعدن هم همینقدر مهم خواهد بود و دیدم اصلا موضوعی نیست که بمن مربوط باشه

زندگی و رفتار شخصی هر کس به خوش مربوطه من بهتره حال خودمو خوب نگهدارم 

از چهارشنبه که مامی اینها رفتن ما هم جایی برای رفتن نداشتیم و اخر هفته کلا خونه بودیم 

جمعه یه کوچولو رفتیم خرید و دوبار برگشتیم تو لونه و نهار الویه درست کردم و شام هم عدس پلو 

شب دیدم برف میاد به شوشو گفتم ما صبح با اسنپ میریم صبح برف شدتش کم بود و خیابونها خیس بودن برفها داشتن اب میشدن ولی من حس رانندگی نداشتم و با اسنپ رفتیم مهد و بعدم سرکار 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 71 تاريخ : جمعه 27 دی 1398 ساعت: 5:56