گاهی خواسته هاشون منطقی نیست

ساخت وبلاگ

چند روز پیش داداش وسطی زنگید و گفت مادرزنش میخواد که شب چله ماهارو مهمون کنه و باید بریم تهران 

قصه این ازدواج رو هم میدونید و الان هم که عروسی کردن فعلا عروس خانم خونه خودشونن تا خونه بخرن و برن مسافرت و برن سر خونه زندگیشون 

یعنی تا الان هرچی عروس خانم گفته همه گفتیم چشم تا براشون فقط خاطره های خوبی بمونه 

ولی مامی گفت شیرین جان اینها عروسی کردن نامزد که نیستن من برم شب چله خونشون دومن من برای عروس بزرگه که یکسال هم نامزد بود اینکارو نکردم داداشت خودش براش کادو خرید و برد الان کدورت پیش میاد 

دیدم کاملا درست میگه و منم باشم ناراحت میشم 

جمعه داداش زنگید که زنم گفته باید مامانت اینها بیان اینجا برای شب چله گفتم نمیان گفت چرا گفتم برای اون نرفتن برای این بیان کلی حرف میشه مسیر همونه و بهونه قابل قبول نیست منم باشم ناراحت میشم چه برسه به زنداداش بزرگه که خیلی هم حساسه 

گفت من زنم پاشو کرده توی یه کفش که بایدددد بیان و دعوامون شده ولی میگه حتما باید بیان داداش گفته یکماه دیگه زایمان زنداداش بزرگس اون موقع میان گفته نه اون موقع به خاطر زنداداشت میان نه بخاطر من الان باید بخاطر من بیان 

گفتم بزار ببینم چی میشه اصولا نه گفتن بلد نیستم ولی یهو قاطی کردن و خوب بلدم 

زنگیدم به مامان مامی گفت شیرین جان من نمیتونم بیام برای اینکه ما اینهمه کار برای این وسطی انجام دادیم برای بزرگه انجام ندادیم و اصلا انصاف نیست

هروقت دیگه دوست دارن مهمونی بگیرن میرم ولی شب یلدا نمیرم

تازه زمان زایمان زنداداش هم نباید دعوت کنن من دارم میرم پیش عروسم که زایمان کرده اونو تنها بزارم برم مهمونی که نمیشه ولی بعدش دعوت کنن میرم اما مناسبتی نباشه که کدورتی پیش بیاد بعدم  اینها عروسی کردن وظیفه مادر عروسه شب یلدا براش چیزی بخره نه من حالا داداشت یه چیزی بخره بره اشکال نداره ولی من نمیرم

گفتم باشه 

زنگیدم داداشم با توپ پر

گفتم داداش تو بدترین شرایط زنت اجبار کرد عروسسی بگیریم کنسل نکنیم مامانم بزرگواری کرد و اینو قبول کرد الان شما عروسی کردید از نظر ما  برای دختر نامزد طایفه داماد شب چله میبرن دیگه نه برای عروسی کرده دوما زنت خودش دلش میخواد فعلا خونه مادرش باشه تا خونتو عوض کنی و فلان و اینها دیگه به مامانم ربطی نداره اما اینو بدون مامانم اصلا قبول نمیکنه دل داداش بزرگه رو بشکنه شاید اون چیزی نگه اما پیش خودش که فکر میکنه فرق گذاشتن تا زنت خوشحال بشه اگرم مادر زنت میخواد مهمانی بگیره شب یلدا نباشه لطفا هر زمان دیگه ای دوست داره مهمونیشو بگیره مامان میاد اون قضیش فرق داره 

گفت خب به اینها نمیگیم و اصلا ندونن مامان  اینها میان تهران  گفتم چرا چرت میگی این چه مهمونی مادر زنت میخواد بگیره که داداش بزرگت نباشه و اصلا ندونه و منم که نمیتونم بیام و داداش کوچیکه امتحان داره و نمیاد و فقط مامان و بابا بیان؟ بعدم خودت بفهمی مامی یواشکی اومده رفته خونه داداش بهت نگفته چه حالی میشی 

گفت باشه منم زنگ زدم باتو مشورت کنم چرا قاطی میکنی یهو 

گفتم عزیزم زنتو قانع کن خواستش غیر منطقیه و از الان جاری بازی در نیاره که کدورت پیش بیاد بزار مامی با منطق و میانه روی خودش پیش بره 

بعدم بین همه زن و شوهرها بحث پیش میاد قرار نیست تا حرفی شد همه با زنت هماهنگ بشیم تا شما حالتون خوب باشه حال خوبتونو به چیزی گره نزنید بزارید همیشه در کنار هم حالتون خوب باشه

بهشون هم بگو مامان و بابام پیرن نمیتونن دم به دقیقه بیان تهران برن  

بعد هم بخاطر داد و بیدادهام عذر خواهی کردم و دوست شدیم و خداحافظی کردیم 

دیروز مامی گفت زنداداش زنگیده و مامی رو دعوت کرده مامان هم گفته عزیزم من هم بخاطر اینکه برای بزرگه نرفتم هم برای اینکه هیچکدوم از بچه ها نمیتونن این مهمونی رو بیان ازت میخوام مهونی رو موکول کنی به یه زمان دیگه انشالله حتما میایم 

البته شاید هر کدوممون جای طرف مقابل باشیم خواستمون خیلی هم منطقی باشه از نظر خودمون ولی خب باید شرایط بقیه رو هم در نظر بگیریم 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 58 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 7:55