کار

ساخت وبلاگ

سلام سلام هفته پیش دوست جونم که مهاجرت کرده پیام داد که میشه یه سر بری پیش بابام یه حسابدار اورده انگار زیاد ازش راضی نیست چند تا کار کوچیک باهات داره گفتم باشه بهش سر میزنم

امروز رفتم پیش حاج اقا کلی تحویلم گرفت و گفت من یه حسابدار داشتم کلی اذیتم میکرد الانم این خانم رو اوردم میتونی ماهی یکبار یه ساعتی وقت بزاری بیای حسابهای سرماهشو چک کنی اگر هم نتونستی بیای چون شما کامل اطلاعاتمونو داری یه کم تلفنی راهنماییش کنی لیست بیمه و حقوقمونم میخوام بدم خودت بزنی چون من نمیتونم بهشون اعتماد کنم خیلی اذیتم میکنن با اقای پدر قبلش مشورت کرده بودم بهم گفت برو اگه کارش سبک بود قبول کن

حاجی هم از رفتن بچه هاش هم ناراحت بود هم خوشحال گفت اینجا سختشون بود ولی اونجا هم حقوقشون خوبه هم راحت زندگی میکنن البته که پسراش اونجا شرکت دارن عروسش نخبس و دخترش هم اونجا کار میکنه ادم پولدار همجای دنیا جا داره و همجا راحته والاع خدا بهشون بیشتر بده

منم مدارک رو گرفتم و گفتم باشه ماهی یکبار میام و تلفنی هم این خانم حسابدارتونو راهنمایی میکنم

امروز فندوقم رفته اردو کلی هم تنقلات خریده برده صبح هم از ساعت6.5 بیدار شده تقاضای پنکک کرده بعدم گفته برام چایی بزار ببرم یه فلاکس کوچولو داره براش چایی ریختم و با پنکک گذاشتم ببره کولش دیگه داشت میترکید

یه پارچه لی دارم دلم میخواد یه مانتو شیک لی بدوزم ولی اینقدر سر خودمو دارم شلوغ میکنم میترسم برش بزنم بمونه رو سرم و اذیت بشم تا تموم بشه

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 10:41 توسط  | 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:01