طفلکی زنداداشم

ساخت وبلاگ

از وقتی بچه رو خدارو.شکر از بیمارستان اوردن مامی رفته مونده پیش زنداداشم 

مامی قرص میخوره و مریضه اگه شبها قرص نخوره خوابش نمیبره و همه روز هم کسله خونه زنداداش هم بخاطر بچه قرصهاشو نمیخوره خیلی نگرانشم 

میگم چرا مادرش نمیاد میگن مادرش میگه من نوه اول اونجا موندم عروستونو جمع کردم الان وظیفه مادرشوهرشه بمونه پیشش 

راستش به این مادرهای این مدلی نمیدونم چی بگم 

مامی میگه این چه مادریه اخه این طفلک( زنداداشم) داره دولا را میره و اون مادر برای خودش نشسته خونش 

خونهشون با هم دو کوچه فاصله داره 

به مامی گفتم اشکال نداره دخترش چه گناهی داره مادرش احمقه این طفلکی زائوه یکم بهش برس گناه داره 

مامان میگفت داداش رفته سر کار خواستن برن دکتر بابا گفته من میبرمت گفته نه زنگ میزنم بابام میاد زنگ زده مادرش گفته نه بابات نمیاد میگفت بغض کرد و خداحافظی کرد و با بابام رفتن 

خلاصه درهم برهمیه بیا و ببن دلم برای زنداداشم میسوزه که الان موقع استراحتشه اخه چرا باید اینقدر اذیت بشه 

الان بابا و داداش کوچیکه خونه بردار وسطیه هستن در شرق تهران 

مامان خونه برادر بزرگس در غرب تهران 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 68 تاريخ : جمعه 27 دی 1398 ساعت: 5:56