بابا جونم

ساخت وبلاگ

دیروز ساعت 10 داداشم زنگید خیلی سرم شلوغ بود ولی جواب دادم گفت فقط زنگیدم بگم بابا یه چشمشو رو عمل کردیم و الان اومده بخش منم بهت اطلاع دادم خیالت راحت بشه 

اشکام روانه شد  و کلی قربون صدقشون رفتمو تا ظهر دوباره زنگیدم مامی گفت اوردیمش خونه و خوابه  نیم ساعت بعد بابا زنگید و تا صداشو شنیدم دوباره من و گریه خندید گفت چرا گریه میکنی؟؟؟؟ من خوبم گفتم انشالله همیشه خوب باشی عشقم 

خدایا همه پدرمادرها رو در پناه خودت حفظ کنه و همیشه سلامت باشن خدایا اینها تو سختترین شرایط بودن و خیلی زحمتمونو کشیدن همیشه مواظبشون باش 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 75 تاريخ : جمعه 27 دی 1398 ساعت: 5:56