دیروز ساعت 10 داداشم زنگید خیلی سرم شلوغ بود ولی جواب دادم گفت فقط زنگیدم بگم بابا یه چشمشو رو عمل کردیم و الان اومده بخش منم بهت اطلاع دادم خیالت راحت بشه
اشکام روانه شد و کلی قربون صدقشون رفتمو تا ظهر دوباره زنگیدم مامی گفت اوردیمش خونه و خوابه نیم ساعت بعد بابا زنگید و تا صداشو شنیدم دوباره من و گریه خندید گفت چرا گریه میکنی؟؟؟؟ من خوبم گفتم انشالله همیشه خوب باشی عشقم
خدایا همه پدرمادرها رو در پناه خودت حفظ کنه و همیشه سلامت باشن خدایا اینها تو سختترین شرایط بودن و خیلی زحمتمونو کشیدن همیشه مواظبشون باش
خاطرات روزانه من ...برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 75