هر دم از این باغ بری میرسد

ساخت وبلاگ

دیروز پدرشوهر زنگ زده کی میاید؟ گفتم اقا جون ما شاید نتونیم بیایم گفتاصلا؟ گفتم اره چون اوضاع خیلی خرابه میترسیم گفت باشه عزیزم برای این پرسیدم که خانواده عروس گفتن بیاید خواستگای منم گفتم باید پسرمو و عروسم حتما باشن خواستم ببینم شما کی میاید پس فعلا کنسل میکنم تا شما بیاید 

گفتم اقا جون من تصمیم گیرنده نیستم با خود اقای پدر صحبت کنید ولی احتمال اینکه بیایم خیلی کمه 

اقای پدر  هم تو مرخصی بود دیگه مونده بودن خونه با فندوق 

من رفتم خونه گفتم بابات زنگید گفت اره گفتم چی گفت گفت هیچی گفتم از خواستگاری چی گفت گفت چیزی نگفت بمن 

بعد برادرشوهر زنگید 

گفت برای خواستگاری کی میای ؟ اقای پدر گفت ما امسال نمیایم گفت خب بابا هم گفته ما هم امسال عید خونه خانداداش نمیریم پس تکلیف من چی میشه 

اقای پدر عصبانی شد و گفت تو واقعا نمیفهمی یا خودتو زدی به خریت اوضاع رو نمیبینی ؟ درضمن قرار بود شما تا تابستان حرف بزنید چی شد؟ 

نمیدونم برادرشوهر چه جوابی بش داد و قطع کردن 

دیدیم اقای پدر عصبیه گفتم ببین ما نه تو سن  سال این بچه هستیم نه تو موقعیتش پس اینقدر اذیتش نکن بعدم لازم شد بری تنها برو و برگرد ما نمیایم گفت من تنها نمیرم ( کاملا بی منطقه) منم دیگه پیگیر نشدم 

عصر فرشمونو اوردن منم فرش تازه شسته شده  رو ضد عفونی کردم 

داشتیم خونه رو مرتب میکردیم و فرشمونو پهن میکردیم و هی با هم صحبت میکردیم که باز برادرشوهر زنگید و گفت ک اینها چون خونشون خیلی کوچیکه مراسم خواستگاری قراره خونه پدربزگش انجام بشه برای همین میخوان ببینین ما کی میریم 

اقای پدر گفت من از الان برای دو یا سه هفته دیگه نمیتونم تصمیم بگیرم بزار ببینم اوضاع چطور میشه برادرشوهر گفت نگران زن و بچتی اونها بمونن تو بیا گفت باشه و قطع کرد 

بهش گفتم اگه تنها نری فکر میکنن من نمیزارم بری خب این چه اخلاق بدی داری اخه لازم شد و خلی گیر دادن  تنها برو برگرد دیگه 

فعلا قضیه همینجوری معلق مونده 

منو فندوق پا دریها رو شستیم و با اقای پدر هم وسایل اتاق خوابمونو جابجا کردیم که دوباره فرششو برگردونیم سر جاش و کلی کار کردیم 

شام ماکارانی چرب پزیدم خوردیم 

تصمیم گرفتم رهاشون کنم تا همچی بحالت عادی برگرده چند روزی هست که رو پری و کارای احمقانش زوم کردم و این اتفاقات رخ میده باید یکم ذهنمو سروسامان بدم 

امروز میشینم مینویسم و مینویسم تا رهاشون کنم تا ذنم ازاد بشه 

باید یکم از تکنیکهایی که بلدم بکار ببرم تا اروم بشم 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34