برخورد بد

ساخت وبلاگ

دیروز اقای پدر اومد دنبالم و رفتیم دنبال فندوق 

مامی داشت به فندوق گوشت میداد با چمگال منم رسیدم سریع چنگال اورد دو سه تا تیکه به منم داد 

اومدیم تو ماشین آقای پدر گفتن من میخوام هم برم چرخهای ماشینو بالانس کنم شمارو میزارم خونه میرم گفتم نهار نمیخوری گفت نه گفتم ضعف میکنی بریم یه چیزی بخور بعد برو یهو فنوق گفت مامان تو الان خونه مامان جون گوشت خوردی بازم گرسنه ای؟ یعنی کلی خندیدم بهش گفتم مامان ادم پیش تو یه کار یواشکی انجام بده ابروشو میبریا آقای پدر هم کلی بهمون خندید .

فندوقم تو راه خوابید و رسیدیم ما رفتیم بالا و آقای پدر هم رفتن سراغ کاراشون 

من هم نهار خوردم و پیش فندوق دراز کشیدمو چند تا کلیپ درباره سفارشات پزشکان برای خوردن ویتامین D , و زینک گوش کردم عصبی شدم و خوابیدم همش نگران بزرگترها هستم 

آقای پدر ساعت 7 زنگید که چیزی نمیخواید بگیرم گفتم نه بیا و ما رو ز خواب بیدار کرد 

وقتی رسید بدون توجه به اوضاع الان یهو اومد وسط سالن کت شلوار دراوردن و برای فندق از بیرون کباب خریده بود که من یهو ترمز بریدم و جوری برخرد کردم که این چه وضعشه اصلا مراعات نمیکنی و گریه کردم 

آقای پدر سریع غذایی که خریده بود برد بیرون از خونه و خودشو جمع و جور کرد دستاشو شست و اومد خیلی عصبی بدم همینجور اشک میریختم اوم گفت با اینکه برخوردت خوب نبود ولی بگو الان چته گتم اینها رو گوش کردم میگه تا اخر فروردین اگه مراعات کنید میشه تموم بشه اگه نه تا خرداد دیگه هیچ پدر مادری زنده نمیمونن چون هممون میدونیم سیستم ایمنی بزرگترهامون خیل ضعیفه 

چرا این موضوع رو شوخی میگیری 

دیگه چیزی نگفت و پیگیرش نشد 

اهان سر کار که بودم خالش هم زنگیده بود که امسال نیاید یه موقع گفتم والا تصمیم بر اینه که نیایم ولی احتمالا اونها میخوان بیان گفت وای نه نمیان شما بچه کوچیک دارید خطرناکه 

بهش گفتم و یه زنگی به خالش زد و بهش گفت که نه ما که نمیایم اونها هم احتمالا نیان 

زنگیدیم به پدر شوهر توصیه کنیم مغازه نره پری اون وسط کلی غررر زد که میره مغازه سیگار هم میکشه گوش نمیده منم که اشکم لب مشکمه شروع کردم گریه کردن پدر شوهر کلی دلداریم داد و گفت من خوبه خوبم نگران نباش اصلا جدی نمیگیرن برای همین عصبی تر میشم 

خدایا خودت رحم کن به همه بخصوص به پدر مادرهامون و بچه هامون به عزیزانمون به همه ایران به همه دنیا 

بقول اقای پدر کم پیش میاد کم بیاری ولی الان واقعا دارم کم میارم حجم فشاره وارده بهم خیلی زیاده و این استرسمو بالا میبره و توانمو برای تحمل کم میکنه 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 70 تاريخ : يکشنبه 25 اسفند 1398 ساعت: 6:34