همچی امن و امانه

ساخت وبلاگ

سلام خدا جونمممم

سلام دوستان عزیزممممممم

دیروز من دیدم پری یکریز زنگ میزنه ببینه چی شد منم گوشیو برداشتم و گفتم تو جلسه هستم میدونستم تا عصری دیگه نمیزنگه 

بعدم یه زنگی زدم پدرشوهر خیلی هم حالش خوب بود فقط یه سلام احوالپرسی و خداحافظی 

توراه خونه برای خودم رنگ مو خریدم بعدم چشمم به یه سایه برق برقی افتاد عنان از کف دادم و خریدمش 

بعدم که اقای پدرو دیدم صدای ضبط شده پریو گذاشتم کلی خندید میگه بخدا این زن دیوونس 

بعدم بهم گفت میدونی این گند کاری خودش بوده میخواسته یکم اونها رو اذیت کنه و نزاره توی اون خونه راحت باشن  و متاسفانه هنوز بابامو نمیشناسه که اگه گیر بهش نده اصلا بابا اپارتمان نمیره  و از توهم تاییدیه گرفته که هنوز کرونا تا 14 روز بعد مرخصی از بیمارستان هم واگیر داره تصمیم گرفت نره شهرک نمیدنسته چجوری اوضاع رو سرو سامون بده عین بچه ها گول میزنه که من خواب دیدمو و این حرفها 

رفتیم فندوقو اوردیم و اومدیم خونه 

پری زنگید گفتم پری من به اقاجون زنگیدم و فقط حالشو پرسیدم چون دیدم که این مسائل اصلا بمن مربوط نمیشه بخدا الانم رسدیم داریم نهار میخوریم ساعت4.5 بود 

یهو گفت باشه باشه ممنونم خداحافظ 

و دیگه از نامبرد خبری در دست نیست 

امروز روز چهارم شکرگزاریمو گوش کردم و روز هشتم چله فراوانی دکتر برازنده رو گوش دادم 

اهان اینم بگم برادرشوهر زنگید که کامپیوتر خونه خانمش سوخته و میخواد براش لبتاب بخره باید نقد بخره و هفت هشت تومنه و به اقای پدر گفت از فروشگاه براش قسطی برداریم .اقای پدر گفت باباش چرا نمیخره الان به شما مربوط نیست باباش باید براش بگیره گفت نه چه کاریه فردا میخاد بیاره خونه خودم اقای پدر گفت باشه بپرسم بهت خبر میدم 

بعدم کلی حرص خورد که مطمئنن فردا اون این لبتابو نمیاره و میگه بمونه برای داداشم من لازم ندارم 

بعدم کلی غررر زد و گفت فردا زنگ میزنم بهش میگم فروشگاهمون نداره 

منم 

کلا فقط نشستم و نگاه کردم خودش گفت و غر زد و نتیجه گرفت 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 80 تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1399 ساعت: 18:56