روز اقای پدر

ساخت وبلاگ

سلام خدا جونم

سلام دوست جونیها

پنج شنبه روز خوب و راحتی داشتم و عصر هم یکم خوابیدیم 

جمعه صبح اقای پدر باید مکیرفت سرکار امسال مراسماتشون توی محل کارشون بود 

صبح ایشون رفتن و منم بیدار شدم کیک یخچالی درستیدم 

بعدم تا فندوق بیدار بشه چند نوع غذا اماده کردم و بادکنکهای ماند از تولد رو باد کردم و چند تا تزیینات انجام دادم و خونه رو مرتب کردم فندوق خان ساعت11.5 بیدار شد و کلی ذوق کرد و گفت تولدمه؟ گفتم اره گفت کیکم کو؟ گفتم دارم میپزم گفت باشه منتظر میمونم بابام بیاد ببینم برام چی خریده داشت بازی میکرد که باباش اومد براش تخم مرغ شانسی خریده بود کلی ذق کرد عاشق لپ لپه بچم 

اقای پدر رو ضد عفونی کردیم و بعدم کلی ذوق کرد و غذا خوردیم و تلفن یکریز زنگ میزد

شب که پدرشوهر زنگید و تبریک گفت متوجه شد که پسر پری خونه اقاجونه یهو بهم ریخت با خودش میگفت مرد حسابی تو الان باید پسرت خونت باشه نه اونا 

کلا اقای پدر از پری و بچه هاش بیزاره 

سعی کردم هیچی نگم فقط یک کلمه گفتم بنظرم بچه ها(منظورم برادرشوهر و خانمش) دور باشن راحتترن 

گفت پری با غرغرهاش و گیر دادنهاش پای پسرای بابامو برید و یواش یواش پای بچه هاشو خونه بابام باز کرد

منم اصلا حرفی نزدم 

راستش من اصلا ناراضی نیستم که ما نمیریم و اونها میان بمن چه من دور باشم اروم باشم برام کلی ارزشمنده 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 61 تاريخ : شنبه 6 ارديبهشت 1399 ساعت: 18:56