سلام خدا جونم
سلام دوستای گلم
دیروز سر راه برای فندوق تفنگ تق تقی خریدیم و برگشتیم نیمرو خوردیم هورمونهام بهم ریخته و خیلی خسته بودم بالش گذاشتم کمی دراز بکشم فندوق دلش میخواست باهاش بازی کنم اصلا توانشو نداشتم براش یه بازی ریختم تو گوشیم ( کم پیش میاد اما گاهی مجبورم) و دادم دستش و یکساعتی خوابیدم اقای پدر هم مشغول درس خوندن بود
تا اینکه جاری زنگید ....
خاطرات روزانه من ...برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 97