شاهکارهای پری

ساخت وبلاگ

انگار دل همگی برای پری جون وشاهکارهاش تنگ شده پس بدو بیا یکم غیبت کنیم

پری که کلا بلد نیست از کمر به بالا فکر کنه وقتی بردار شوهر نامزد بودن بسیار گیر میداد که چرا عروسی نمیکنید برید از قضا یه روز زنگ میزنه مغازه به برادرشوهر اونم نامردی نمیکنه گوشیو میزاره رو ایفن تا پدر هم بشنوه پری میگه توروخدا دست زنتو بگیر یه چند شبی برید خونه مادر زنت چون من و بابا هم ادمیم و زن و شوهریم خب

شما هستید چون توی اتاق پسرم میخوابیدد و بچه توی اتاق ما میخوابه ما نمیتونیم کاری بکنیم بردار شوهر به داداشش گفته بود بابا هم میشنید و رنگ عوض میکرد بیچاره از خجالت

بعد هم کلی از بچش به خاطر نفهمی پری عذر خواهی میکنه

یه روز برادرشوهر و اقاجون میان خونه میبینن پری نیست با هم میرن تو پارکینگ انگار با ماشین کار داشتن پری هم از همه جا بیخبر نشسته بوده برای مستاجر حرف زدن حالا اینها هم دارن میشنون که اره من خداروشکر با دعای اقا سید ..... تونستم پای پسر بزرگه رو ببرم با اینکه خیلی عاشقش بودم و دوستش داشتم ولی نفهمید منم پاشونو بریدم که قیافشونو دیگه نبینم (منظورش ما بودیم )فقط مونده این کوچیکه بعد از عروسیشون پشت گوششو ببینه خونه مارو هم میبینه که پدر شوهر کلی دعواش کرد ولی پری انگار نه انگار

عروسی داداش وسطیم که اومد با بدترین و فجیحترین لباس با یه جوراب شلواری کرم دیگه اون وسطو ول نکرد و به طرز وحشتناکی لباسشو داده بود بالای کمرش و پا باز نشسته بود جلو فیلمبردار وقتی فیلم عروسیو دیدیم از خجالت مردم جلو زنداداشم اینها

مامان زنداداشم میگه وای چرا طلاقش نمیدید گفتم من مگه باید طلاق بدم؟؟؟

عروسش هم اندازه پشگل براش ارزش قایل نیست کلا هیچ کس براش احترامی نمیزاره حتی پسر کوچیکه خودش

یه بار بعد از عروسی برادر شوهر گیر میده به اقا جون که مارو ببر دریا اقا جون هم همجا با اون شاسی بلندش نمیره گیر داده بود مارو با این ماشین ببر نگهداشتی برای کی؟؟؟ میرن و موقع برگشتن تصادف میکنن از ترس اینکه اقا جون بهش چیزی نگه خودشو میزنه به غشی بعد به من میگه شیرین اصلا اون مرده مه باهامون تصادف کرده بود از اولش به فکر ماشینش نبود همش میگفت حاج اقا خانمت خیلی صبوره حاج اقا چه زنی داری

اقای پدر میگه یارو ماشین خاجیش داغون شده بعد اون وسط معلوم شده زنت چقدر خانمه عجب

عروسی برادر شوهر نگم براتون اون وسط هلاک شدددددد بعدم کلیییی به من حرف زد که چرا نمیرقصی گفتم همون تو میرقصی بسه به مامان جاری هم گفته بودم من بلد نیستم برقصم چون اقای پدر بدش میاد جایی که مردها هستن من بپرم وسط برای همین اونم اصلا نگفت که من برم برقصم و راحت بودم فقط به عنوان میزبان یه چرخی تو مهمونها زدم و اومدم نشستم

چند وقت پیش اقای پدر ادکلن خریده بود از این دست فروشها میگفت یارو خیلی اصرا کرد دلم براش سوخته خریدم اصلا هم ماندگاری ندارن منم گذاشتم عید بدمش به پری دلم خنک بشه بدجنس هم خودتونیدوالا پول بدم ببره بده سید فلان برامون دعا کنه خوبه

اقای پدر اینها رو که دیده و شنیده بیشتر ازشون دوری میکنه و اسایشش برای ماست

دیگه غیبت بسه الانم چند ماهی هست که نمیریم و فقط چند روز یکبار به پدرشوهر زنگ میزنیم حالشو میپرسیم و پری رو کلا گذاشتیم کنار

فندوقم هنوز خوابه و میخوام برم یه ماسک بزنم صورتم و یکم به خودم برسم تا بیدار بشه با هم زبان کار کنیم امروز امتحان شفاهی داره دو سالی بردمش موسسه کیش خوب بود همش بازی و تفریح و اموزش شفاهی ولی بعدش اوردمش سفیر دهنمون اسفالت شده اینجا هر هفته امتحان و پرسش و املا داره

دنبال کارهای بازنشستگی هستم بالای 42 سال 20 سال ولی چند سال اولی که رفتم سر کار بیمم نکردن حالا میخوام ازشون شکایت کنم ببینم تاثیری داره یا نه؟بقیش رو هم بیمه خانه داری بریزم تمومش کنم خداییش حقوق که اری انگار دلگرمی داری و حست خوبه هر چند تا ریال اخرش هم خرج خونه و زندگیت میشه ولی اون حسه حس قشنگیه و دوست دارم کارامو انجام بدم و بهش برسم

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 10:19 توسط  | 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 22 اسفند 1401 ساعت: 17:33