به خدا التماس كردم تا چرخ روزگار را بر وفق مراد تو بچرخاند

ساخت وبلاگ
چند روزی بود پدر شوهرم بمن زنگ نزده بود از وقتی به خانم جون زنگ زدم دید که یکم زنشو تحویل گرفتم از اون روز به من چند باری زنگ زده که چیزی کم و کسری نداری به بابام زنگ زده به مامانم زنگ زده به خاطر نگهداری از ما ازشون تشکر کرده چقدر دلم برایش سوخت چقدر محبت احتیاج دارد این مرد . دلتنگش شدم . بخودم گفتم اگه کار نداشتم و مرخصی داشتم یکهفته ای پیشش میرفتم ولی خدا میدونه نمیتونم . واقعا گاهی یادم میفته باید قدر اطافیانمو بدونم و بهشون محبت کنم این طفلک چه گناهی داره که گاهی من تلافی اشتباهات زنشو با بیمحلی بهشون میدم خدایا منو ببخش اشتباه کردم جبران میکنم 

فکرم مشغوله یه دوسته واقعا مشغوله . دلم میخواد میتونستم کاری کنم زندگیش اروم بشه اروم اروم ولی از دستم کاری جز همدردی بر نمیاد و از خدا میخوام تا کمکش کنه تا زندگیش به مراد دلش بچرخه 

به خدا التماس كردم تا چرخ روزگار را بر وفق مراد تو بچرخاند
تا الهه عشق از حمایت ما روی برنگرداند
من ، دریا و زمین و آسمان و ستاره را به حرمت شكوه عشق تو تقدیس میكنم.

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 123 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 10:36