از خدا و همه کائنات ممنونم

ساخت وبلاگ

دیروز قرار بود واسه یه جلسه برم یه اداره دیگه دنبال جا پارک بودن که دنق ماشینو کوبوندم به یه وانتی که دوبل وایساده بود اینه ماشین ترکید ولی من باید زود میرفتم ماشینو پارک کردم و رفتم حال خوبی نداشتم ولی هی به خودم ارامش میدادم جلسه با ارامش تموم شد وقتی برگشتم و اینه اویزوونو دیدم حالم بدتر شد .شوش خیلی رو ماشین حساسه همیشه دوست داره تمیز و مرتب باشه بی خط و خش قبل جلسه از خدا و فرشته ها و کائنات خواسته بودم همچی خوب پیش بره خداروشکر همونجور شد . بعدش شروع کردم به درخواست از خدا برای موضوع تصادف و اینکه همچی به خیر بگذره حالا به شوشو چی بگمممم رفتم دنبالش بهش گفتم اینه ماشینو یکی زده اینم پول خسارتشو داده تا شوشو یهو عصبانی نشه که البته شد و غرشو زد منم ساکت نشسته بودم ناهارشو خورد و ماشینو برد درستش کرد و کارواش هم برد و امد تا شب هم چندین بار بابت ناراحت شدن و غر زدنهاش عذر خواهی کرد 

شام خونه داییم دعوت بودیم رفتیم افطاریخوردیم کلی خوش گذشت بچه بغل همه بود همه عاشقش شدن و حسابی خسته شد و باز موقع خواب شوشو عذر خواهی کرد حالم خوب بود هزاران بار از خدا بابت همه کمکهاش و مهربونیهاش تشکر کردم 

خدایا ازت ممنونم که همیشه با منی 

تازه شوشو که اصلا اهل رفت و امد نیست میگفت چرا با داماد زنداییت رفت و امد نمیکینیم خیلی پسر خوبیه اخه اون داماد داییم نیست و دخترهای زنداییم از همسر اولشن که گفتم داماد زنداییم . منم گفتم خب باشه بزار حالا اثاث کشی کنیم خونه جدید با اونها هم رفت و امد میکنیم .

شب توی مهمونی دیدم فامیلهای زنداییم چقدر پیر شدن و همه چون زود ازدواج کردن حداقل 3تا بچه رو داشتن همین دختر کوچیکه زنداییم دوتا پسر داشت الانم هفت ماهه بارداره .ایشالله که هم خودش هم بچه هاش سالم باشن 

عروس خالم هم بعد 9 سال بارداره و چند روزه رفته توی ماه هفتم و از دکتر اومده بودن و ازمایشاش گفته بود که دفع پروتین داره و فشارش میره بالا خالم خیلی نگران بود و دکتر گفته بود وزن بچه زیاد نشده و همه ناراحت بودن خیلی دعا کردم و از خدا خواستم بچش صحیح و سالم بدنیا بیاد همه دعا کنید ایشالله بچش به موقع و سالم و طبیعی بدنیا بیاد 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 10:27