مسافرت یهویی

ساخت وبلاگ

روز چهارشنبه پدرشوهرم زنگ زد و با یکعالمه گلگی از برادر شوهرم و عصبانیتش از اون برام تعریف کرد چه اتفاقی افتاده و گفت که هزار بار به شوهرم زنگ زده اونم جواب نداده که من گفتم احتمالا تو جلسه باشه یا ندیده که اس دادم به شوهرم و قبل از صحبت کردنش با پدر شوهرم ارومش کردم که اتفاق خاصی نیست و یک دعوای پدر پسری است تا اینکه ظهر رفتم برای جوجه چند دست لباس خریدم و رفتم دنبال همسر تا بریم خونه توی راه باهاش صحبت کردم تا یکم اروم بشه قضیه از این قرار بود که برادر شوهرم با یک دختر 19 ساله دوست میشه و بعد از چند وقت متوجه میشه که این دختر شوهر داشته و شوهرش اومده مغازه داد و بیداد راه انداختن که من به همسرم ارامش و اطمینان دادم که قضیه بیشتر از حد اس مس نبوده و اونا برن جلو زنشونو بگیرن و داداش بیگناه نیست اما همه تقصیرا گردنش نیستو شوهرم بیچاره داشت از عصبانیت منفجر میشد که گفت میای بریم خونه بابام گفتم اره بچه رو برداشتیم و تو راه خونه تلفنی مرخصیهامونو گرفتیم و رفتیم  سات 2 شب رسیدیم .قضیه اینقدر ها هم حاد نبود تا چها صبح صحبت کردیم و فقط خانم جان همچیو گنده کرده بود و برادر شوهرمم این وسط میگفت من زن میخوام خلاصه وسط همه دعواها من میداندارم دیگه همیشه باز پریدم وسط و با استدلالهام هم پدر شوهرمو اروم کردم هم برادر شوهرمو ولی از غرغرای خانم جان ( اخ چقدر اسم مادر فولاد زره بهش میاد) کلافه بودم تا ساعت12 ظهر میخوابید نمیفهمید مهمون داره و باید بیدار بشه به احترام مهمونهاش صبحانه درست کنه بقول شوشو یه تختش کمه و با موزیگری دعوا راه میندازه ومیونه این دوتا رو بهم میزنه جالب اینجاست وسط دعوای اونا داشت به نفع خودش حرف میزد که شوهرم و پدر شوهرم کوبیدن تو دهنش اخرشم طاقت نیاورد و یه حرف زد تموم جلسه پوکید و دعوا و قهر

شبا تا نیمه شب برادر شوهرمو اروم میکردم و باهاش درد و دل میکردم تا اشتباه تصمیم نگیره

بخاطر جوجه که همش بغلم بود زیاد کار نمیکردم خانم جون هم جونش داشت در میومد کلا قاطی میکنه وقتی شوهرم بهم احترام میزاره 

بالاخره همچی اروم شد که جمعه صبح به شوشو گفتم بریم خونمون اومدیم توی جنگل صبحانه خوردیم وای چقدر چسبید بهم بعد هم راه افتادیم یعنی حتی جمعه هم که ما گفتیم صبح میریم به خودش زحمت نداد بیدار بشه و ساعت 12.5 از خواب بیدار شدن بهمون زنگ زدن که چرا رفتید وای خدایا کمکم کن دوباره اروم بشم وقتی این زنو میبینم کلا تا یه مدت ذهنم درگیر میشه تازه توی دادو بیداداش میگفت میخواد بیاد یکماه بمونه خونه مااااااااااااااااا وای نه باورتون میشه من چکار کنمممممممممممممممممممممم خدایااااااااا

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 10:27