گیر دادنها شروع شد

ساخت وبلاگ
پنج شنبه تو راه داشتم میرفتم شوشو زنگید شیرین بابا میگه قطار بگیرم میاید ؟ بهش گفتم عزیزم میام خونه باهم صحبت میکنیم و تو راه اس دادم عزیزم هرجور خودت تصمیم میگیری بگیر حالم بد شد سعی کردم اصلا ناراحتیو به خودم راه ندم و ایمان داشته باشم نمیریم 

رسیدم خونه رفتم دنبال فندوق و بعد زنگیدم شوشو و گفتم میایم سر خیابون دنبالت اونم قبول کرد و منتظرش شدیم و رسید و باهم برگشتیم خونه 

دیدم قیافش یه جوری خستس گفتم چیزی شده گفت اره داداشم زنگیده

-سلام شما چکار میکنید

=بهش گفتم ما که گفتیم نمیایم

-گفته اخه بابا میگه میخوام همه خانواده با هم باشیم

=شوشو محکم گفته بابا ما نمیایم

بعد پدر شوهر زنگیده چرا نمیای گفته بابا جان من بچم کوچیکه در ثانی ماشینم روغن کم میکنه و من حوصله 20 ساعت رانندگیو ندارم پدرشوهر میگه خب با اتوبوس بریم؟ گفته دیگه بدتر پدرشوهر گفته میخوای قطار بگیرم یهو شوشو قاطی کرده گفته چه اصراریه مارو با خودتون ببرید اخهههههه ما نمیایم شما برید . ناراحت میشن و گوشیو قطع کردن 

شوشو بهم ریخته بود منم بهش گفتم خب اگه میبینی ناراحتت میشن هر چی خودت تصمیم میگیری بگیر 

گفت نه بابا خیلی اذیت میشیم ولشون کن 

ولی قیافش خیلی ناراحت بود رسیدیم خونه نهار خوردیم و دراز کشید خوابید منم با فندوق بازی میکردم خیلی اذیتم کرد خودمم از درون بهم ریخته بودم فندوقم خیلی گیر میداد و بهونه میگرفت نشستم گریه کردم شوشو بیدار شد دو ساعتی بود با حال بد و خسته داشتم فنوقم اروم میکردم دیگه کم اورده بودم 

شوشو بیدار شد و چایی اوردم و گفت بریم نمایشگاه 

فکر کنم فهمید حالم بابت گیر دادنهای باباش اینها بیشتر بهم ریخته سعی کرد دیگه اون قیافه عذاب وجدانیشو بزار کنار و کاری کنه بیرون به ما خوش بگذره 

کلی کاکتوس خریدیم و برگشتیم خونه دیگه هم بابت این موضوع صحبت نکردیم 

اونها هم فعلا زنگی نزدن فقط خداکنه خودشون برن دیگه دارن ازارمون میدن 

شوشو گفت اگرم نرن به بابام میخوام بگم من تا الان کجای زندگی تو بودممممم که برای تعطیلات 5 روزه عیدم برنامه میچینی و جاهایی که اصلا نمیخوام برم منو میبری من بخوام برم مشهد با برنامه ریزی قبلی تو فصل خلوت سال میرم که بهم خوش بگذره یا هر جای دیگه نمیتونیم دو تا خانواده بریم سختمونه میگفت بهش میخوام بگم برای عیدای من برنامه ریزی نکن هر جا دوست داشتی خودت با زن و بچت برو 

دیگه هم سعی کردیم بیخیالش بشیم 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 8:37