تفکرات مثبت

ساخت وبلاگ
پنج شنبه که پدر و پسری خونه رو ویران کرده بودن و بعد از ظهرشم فندوق خوابید و کلا به استراحت گذشت و جمعه صبح شوشو رفت خرید برای خونه و برگشت زنگیدم به مامی بگم بعد از ظهر میایم که گفت ابگوشت گذاشتم پاشین بیاید و رفتیم خونه مامان 

 

فندوق که خوش بحالشه اونجا 

کادوهای مامیو دادمو و شب موقع برگشت فندوق گریه نکرد و کاملا قبول کرده که وقتی داریم برمیگردیم هرچقدرم گریه کنه مامان دون ودایی نمیان باهاش و فقط بوسشون کرد و بای بای کرد 

تو راه خوابید و منو شوشو هم  کلی درباره تیپ و وزن و اینها صحبت کردیم چایی خوردیم و با انرژیهای مثبت تونستم به شوشو بقبولونم ذهنشو باید از چاقی دور کنه و خودشو برای یه عید متفاوت که تونسته خودشو به وزن ایده ال برسونه اماده کرده 

چشماشو بسته بود و با جون و دل داشت بهم گوش میکرد و کلی تجسمهای زیبایی براش خلق کرده بودم و کلی سخنرانی کردم 

با حال خوبی خوابید 

اما طی صحبتهای قبلمون خودم ذهنم درگیر عوض کردن خونه به یک واحد بزرگتر و تک واحدی بود با پارکینگ بدون مزاحم کلی تو دیوار و شیپور گشتم و دیدم خوابم میاد پروژم ناتمام موند و خوابیدم 

صبح با اس مس تشکر شوشو بابت همه حرفها و انرژیهای مثبتم روبرو شدم و بهم گفت حالش خیلی خوبه 

خداروشکر بابت همه تفکرات خوب و آرامبخش

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 19 اسفند 1397 ساعت: 8:37