یک دو شنبه پر کار ولی آروم

ساخت وبلاگ
دیروز همچی عالی بود گاهی فندوق اینقدر خوب و اقا و مهربون و بی اذیت میشه دلم میخواد قورتش بدم کلی با خودش بازی میکرد و برنامه اودد (کودک) ننا (نگاه) کرد و غذاشو خورد و ادا و اصول دراورد و اجازه داد باباش بخوابه 

وقتی هم یه جمله میگه یک کلمه کلیدیشو متوجه نمیشم میگه 

میگم ادا بده بدولم ( غذا بده بخورم ) البته این مثاله کلمه هایی میگه من اصلا نمیفهمم مثلا میگه 

مامان این ادوقیه و من واقعا نمیدونم ادوقی چیه هر چیم میگم میگه نهههه میگم ادوقیه وقتی بهش میگم اره باشه میفهمه الکیه عصبانی میشه 

جدیدن هم میگه مامان این مادینم عدبانیم کرده (ماشینم عصبانیم کرده)

عصبانی؟؟؟؟  چرا اخه؟؟؟من خودم تا چند سال پیش نمیدونستم عصبانی چه شکلی میشه تازه فکر میکردم فقط مختص بزرگسالانه والا

شوشو هم چون شب قبل نخوابیده بود بیحال بود بهش گفتم یکم بخواب بهتر میشی معدش هم خوب بود 

عصرونه کیک پزیدم و با چایی خوردیم شام هم خیلی خیلی کم خورد  و ساعت 11 بود فندوق راه میرفت میخوابید ولی حاضر نبود سر جاش بخوابه هنوز میخواست بازی کنه با بهونه بغلش کردم تا بزارمش رو پام بخوابه سرش به بالش نرسیده خرو پفش براه بود 

دیروز با داداش حرف زدم گفتم ببینم تکلیفش با نامزدش چی میشه الان 

گفت چند روز پیش مادر زنش زنگیده و رفتن بیرون بدون اینکه دخترش بدونه  با هم صحبت کردن و کلی بابت این موضوع و اتفاقاتی که افتاده عذر خواهی کرده و گفته یکم زمان بدی همچیو درستش میکنم داداشمم بهش گفته باشه ما که عجله نداریم 

مامی هم روز عید (یکشنبه ) ظهر که داداشم زنگ میزنه حالشونو بپرسه به داداشم میتوپه که چرا روز تعطیلی نشستی خونه و نرفتی نامزدتو ببری بیرون تا جوونید کیف کنید این زمانها دیگه برنمیگرده 

بخواید الان خرج نکنید و خوش نگذرونید و لذت نبرید فردا هم نمیتونید اونم گفته بود مامان جان هم دیروز بیرون بودیم همم عصری میریم نگران ما نباش 

پیشنهاد کار بهم دادن گفتن توروخدا شده روزی یکساعت فقط برامون وقت بزار ولی نمیتونم حالا باید یکیو بهشون معرفی کنم  دیروز با شوشو مشورت کردم اصلا رضایت نداد خودم درگیر کار جدید بکنم و امروز منتظرم مهندس بیاد یه مشورتی بکنم یکیو معرفی کنیم بهشون بسکه بهم زنگ زدن من کارو براشون توضیح دادم سرسام گرفتم

همکار میگه مشاوره میدی پول بگیر کلی بهش میخندم ولی اون داشت خیلی جدی میگفت اگه اینبار زنگیدن بگو ببخشید من وقت ندارم کارمند این شرکتم نمیتونم بهتون جواب بدم بهم پول بدید جواب بدم کلی خندیدم به حرفش برای شوشو تعریف کردم قهقهه میزد میگفت شیرین عین برره ایهاست این رفتار  خیلی خنددارو مضحکه 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 5 ارديبهشت 1398 ساعت: 13:44