یکبار توی عمرم تونستم حرفمو بزنم

ساخت وبلاگ
پنج شنبه خیلیییی خسته بودم رفتم دنبال فندوق و شوشو اومد در مهد دنبالمون و رفتیم خونه نهار خوردیم ولی من کاملا خسته بودم سعی میکردم بروی خودم نیارم ولی نمیشد 

دنبال شماره پرونده شوشو بودم برای دیدن نتیجه کنکورش پیدا نمیکردم بیشتر کلافه میشدم خودش هم میگفت مهم نیست ولش کن میدونیم که قبول نمیشم پس بیخیال شو ولی انگار دلم شور میزد و نمیشد اروم باشم بالاخره تونستم تو وسایل یه کپی اضافه از برگه ها پیدا کنم و با اون شماره تونستم وارد کارنامش بشم وقتی دیدم نوشته قبول شده جیغ زدم شوشو اولش فکر کرد دارم مسخره بازی در میارم 

بهش نشون دادم تا یکساعتی هنوز هنگ بود و باور نمیکرد و نگاهم میکرد و میخندید 

با همه اینها هنوز خسته بودم هر کاری میکردم نمیتونستم یکم رو براه بشم 

مامی زنگید روز شوشو رو تبریک بگه که متوجه شد شوشو قبول شده گفت شام بیاید اینجا  یکم دو دل بودم حوصله نداشتم میخواستم بخوابم ولی فندوق بسکه گفت بریم خونه مامان دون دیوانم کرد 

میگه ماما بدردمه(بزرگمه) منو ببر پیش مامان دون (جون)

بالاخره رفتیم 

شب که برگشتیم یه مشکل بزرگی که من از اول ازدواج با شوشو داشتم و هی میگفتم یه روز باید باهاش حرف بزنم و بهش بگم که خیلی اذیت میشم و فرصتش پیش نمیومد و منم که جراتشو ندارم اصلاااا بالاخره موقعیتش کامل پیش اومد و به خودم جرات دادم و هی به خودم گفتم الان نگی دیگه نمیتونی بگی بگو این کارش داره اذیتت میکنه 

تا اینکه شوشو گفت شیرین چیزی شده ؟ چند باری پرسید و یهو نطقم باز شد با بغض همه چیزو بهش گفتم البته همچی فقط مربوط به این مشکل که بود رو گفتم وگرنه که شوشو کلی رفتار داره که منو پیر کرده ولی این دیگه خیلی گند بود که دیگه اعتراض کردم 

شوشو تازه فهمید این 6 سال چقدرررررررررررررررررررررررررررررررر من اذیت شدم و حرفی نزدم 

یه اتفاقی هم توی زندگیمون افتاده که شاید اگه بمیرم هم یادم نمیره اینه که عروسی دختر خالم نرفتم چون پدرشوهر اینها اومده بودن و منم بهشون گفتم بیاید بریم گفتن نه راحت نیستیم منم نرفتم و چون باردار بودم شب منو گذاشتن خونه و رفتن تفریح بیرون 

به شوشو گفتم هیچوقت این بی مهریت یادم نمیره 

و اشک امانمو بریده بود ولی سعی کردم زیاده روی نکنم و شورشو در نیارم تا تاثیر گذاریش از بین نره 

 شاید هیچوقت فرصت زدن این حرفها پیش نمیومد ولی اون شب با یک حرف شوشو این جراتو پیدا کردمو و حرفهامو زدم 

اخیش اروم شدم و شوشو تو فکر 

یکساعت بعد شوشو اومد و ازم عذر خواهی کرد و کلی ازم تعریف کرد و کلی عذر خواهی تو حرفهاش بود 

جمعه هم که عالی بود چون دلم خالی شده بود شاید خیلی موقع ها به اون مشکل فکر نمیکردم اما همین که موضوعش باز شد و حرفهامو زدم حس خوبتری دارم و خوشحالم 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 5 ارديبهشت 1398 ساعت: 13:44