بابا آمد

ساخت وبلاگ

شوشو سه شنبه کارشون دیرتر تموم شد و به اتوبوس نرسیدن و همه راهها رو چک کردن و دیدن خیلی سخت میشه و باید بمونن ساعت 2 بعد از ظهر چهارشنبه راه بیفتن ولی بهم گفت ما میریم ترمینال ببینیم بلیط پیدا میشه یا نه 

ساعت 8 شب زنگید و گفت که راه افتادن  

منو وفندوق هم کلی خمیر بازی کردیم و برنامه کودک نگاه کردیم و خوابیدیم 

شوشو ساعت 11 روز چهارشنبه اس داد که ما رسیدیم و میرم سر کار ساعت 4 میام 

ساعت 12 یه جلسه داشتم و ساعت 11.5 رفتم ولی جلسه کنسل شد و منم رفتم دنبال فندوق 

ساعت 3.5 شوشو اومد فندوق کلی خوشحال بود اینقدر خندید و جیغ زد و از سر و کول باباش پرید که خدا میدونه 

اونم براش سوغاتی اورده بود و تفنگ خریده بود و کلی بازی کردن 

شام ماکارانی پزیدم  شام خوردیمو 

ساعت9 فندوق خوابید و شوشو مشغول درس خوندن شد 

منم مشغول شستن ظرفها 

پنجشنبه شوشو با فندوق موندن خونه ولی از ساعت 5.5 صبح تلفن شوشو 3 بار زنگ خورد و عصبیم کرد  اخه الان زنگ میزنن خداییش 

داداشم برای وام ازدواجش دنبال یه ضامن کارمنده رسمیه متاسفانه شوشو نمیتونه ضامن بشه فقط برای درجه یک میتونه اعصابم بهم ریختههههه خدایا خودت کمک کن 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 63 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:33