شوشو رو راهی کردم

ساخت وبلاگ

دیروز سعی کردم یه جوری کارمو بپیچونم و زودتر برم خونه تا شوشو رو راهی کنم 

ساعت 2 باید راه میافتاد منم تا 12.5 خودمو رسوندم خونه و براش ساکشو جمع و جور کردم و نهار بهش دادمو و مرتب و شیک راهیش کردم و بعدم رفتم دنبال فندوق 

مامی و داداش زنگیدن خونه تنها نمونید و بیاید اینجا گفتم نه اینجوری تو خونمون راحتیم خیالتون راحت 

بعدشم با فندوق خوابیدیم تا 6

بیدار که شدم شام پزیدمو و یکم با هم بازی کردیمو  و ساعت 10.5 بود فندوق خوابیدالبته هی میپرسید بابایی کی میاد رفته برای من چیزی بخره؟ چرا منو نبرده و منم بهش قول دادم باید بخوابیم بیدار بشیم بابایی بیاد 

 سریال دلدادگان نگاه کردمو خوابیدم 

ساعت 4.5 صبح  بود که شوشو اس داد ما رسیدیم و خیالم راحت شد 

شوشو گفت شاید فردا راه بیفتن و برای فردا شب ساعت 4 برسن و ما فقط امشبو تنها هستیم انشالله که کارشون زود تموم بشه و بسلامتی برگردن 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 59 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:33