تب شدید

ساخت وبلاگ

دیروز فندوق خونه مامی بود و منم سر کار تا رسیدم نهار خوردم و یکم خونه رو مرتب کردمو رفتم دنیال شوشو و فندوق 

مامی گفت این بچه هیچی نخورده و حال نداره 

تبش هم داره بالا میره 

برگشتنی شوشو گفت شما تو ماشین باشید من لباس عوض میکنم و دفترچشو بیارم ببریم کلینیک 

فندوق تو بغلم هی زاری میکرد رفتیم دکتر و براش سرم نوشت و پنی سیلین 633 

سرمشو زدیم و فندوق یکم رو تخت خوابید و بعدشم بهونه کرد منو بغل کنید شوشو بغلش کرد و رو صندلی نشست و منم دست فندوقو نگه داشتم جوری که سرم بره 

کل زمان رو سرپا بودم داشتم میمردم دوساعتی طول کشید و سرمش تموم شد و اومدیم خونه و فندوق خوابید ساعت 10 بیدار شد و هوس کباب کرد 

خواستم براش درست کنم گفت باید منو ببرید رستوران من از اون کبابهایی میخوام که دایی برام میخره 

لباس پوشیدیم و رفتیم رستوران و چون خودمونم شام نداشتیم وحال شام پزیدن هم نداشتم 

فندوق چند قاشقی خورد و بقیشو براش اوردیم خونه 

وقتی هم که رسیدیم خوابیدیم خیلی داغون بودم 

از ساعت 2 فندوق یکریز بیدار میشد و اب میخواست 

تا صبح دیگه 100 بار بیدار شدم 

صبح با حالی داغون اومدم سر کار شوشو و فندوق خونه هستن 

الان زنگیدن که میخوان برن بهداشت برای کنترل سه سالگیش 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 58 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:33