دیروز شوشو پیام داد داره میاد تا خودش بره دنبال فندوق چون خیلی دلتنگشه
با هم رسیدیم خونه و رفتیم دنبالش من تو ماشین نشستم و پدر پسری جوری همدیگرو بغل کردن و ذوقیدن که نگو
بعدم اومدیم خونه و نهار نیمرو خوردیم حال هیچ کاریو نداشتم بسکه سر کارم شلوغ بود
بعد از نهار هم کلی با فندوق بازی کردیم و یکم کار خیاطی انجام دادیم و بعدم من رفتم اشپزخونه و شام پزیدم
بعدم یکم خرید داشتیم رفتیم انجام دادیم و برگشتیم سریال مانکن از 13 تا 15 ندیده بودیم و نگاه کردیم
قرعه کشی دوستانه شرکت کره بودم البته دوتا ثبت ام کردم
دیشب انلاین قرعه کشی انجام شد
من نفر دوم و سوم شدم کلی ذوقیدم
دوست جون از بلاد کفر برگشته و پیام داد خوابتو دیدم و دلتنگت شدم گفتم برگشتی گفت اره رفته بودیم خواهرم زایمان کنه و چند ماهی بودیم و اومدیم کلی تعریف کردیم و حرفیدیم و قراره زبانشو تکمیل کنه و بره بسلامتی
خاطرات روزانه من ...
برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 56