آخرین مطالب
امکانات وب
الان میدونید که شوشو چکار کرد و تمام پولمونو داده رفته الان هیچی پول نداریم که مانور بدیم هرکاریم میخواد بکنه میگم پول نداریم که اخههههههههههه وای از دست این مرد من چقدر حرص بخورم . حالا خدا کمک کنه این ماه ما قرعه کشی رو ببریم و یه پولی دستمون بیاد ولی همه اینها اگه هیچیش خوب نبود این خوبیو داشت که پول نداریم و همسر محترم نمیتونه خانوادشو بریزه سر من و از دست مهمونی اونا خلاص شدم الان براتون میگم چی شد راستش قبلنا برادر شوهرم گفته بود این تعطیلات میخواد بیاد پیشمون منم گفتم خب بیاد ولی چون توی درگیریهای جمع و جور کردن خونه هستم و خونه پر کارتونه قلبا" اصلا راضی نبودم خداروشکر اون نیومد و با دوستانش رفتن مسافرت . پنج شنبه تا شوشو اینو فهمید به باباش تعارف کرد بیاید اینطرفها اونم زیاد بی میل نبود که بیاد یعنی اگه من زنگ زده بودم حتما حتما میومدن اصلا حوصله خانم جان ( مادرفولاد زره چرک) رو نداشتم بعد از تموم شده صحبتهاشون شوشو گفت خیلی دلم برای بابام تنگ شده کاش دوباره زنگ بزنم بیان منم با سیاست گفتم از نظر من که ایرادی نداره خونه خودشونه بیان ولی هم امتحان داری و هم پول نداریم باید مرغ و گوشت و میوه و ...... را بخری چون همچی کم داریم اونم منصرف شد یعنی یکم شل اومده بودم میگفت زنگ بزن بگو بیان همش هم میگفت چون داداشم نیست اینها شاید این سفر بهشون خوش بگذره منم میدونستم میگذره ولی خودمو نمیخواستم بخاطر خوش گذرونی یکی دیگه اذیت کنم . عید هم پسر خاله های شوشو گفته بودن میان خونمون توی تعطیلانت خرداد ماه دختر یکیشون مریض شده بود و برده بودن بیمارستان و خداروشکر الان بهتر شده به شوشو گفتم زنگ بزنیم هم حال بچشو بپرسیم هم بگیم قرار بود بیاید اینجا چی شد برنامتون گفت وای نه اونا همه پایه ان و من حال بیست نفر مهمونو الان ندارم بزار بریم خونه جدید بعد همه رو دعوت میکنیم . خلاصه با ترفندهای زنگ نزدن و تعارف نکردن از زیر بار مهمانهای احتمالی تا امروز شنبه 13 خرداد در امان هستیم خداروشکر
تازه حس کردم پول نداشتنمون اونقدرها هم بد نشد و من یک روز چند ساعتی غر زدم واز دست مهمانها راحت شدم و تعطیلات را کلا موقعی که کوچولو میخوابه منم میخوابم
خاطرات روزانه من ...ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 81