من و چند روزی که گذشت

ساخت وبلاگ

پنج شنبه کلی کار داشتم و منتظر مهندس بودم برای یه تاییدیه قرار بود 20 دقیقه ای بیاد از ساعت 9 تا 12 نیومد و منم کارام موند 

ساعت 12 پدر و پسر میخواستن بیان دنبالم بارون میبارید خیابون فرعی سر کارم خیلیییی ترافیک بود بهشون زنگیدم که سر فلکه بمونن من میرم تا اونجا چون بپیجن تو این خیابون میمونن تو ترافیک 

از شرکت اومدم بیرون و سوار تاکسی شدم تا کرایه دادم یه خانم خیلی شیک و سن بالایی پیشم بود داشت تو کیفشو میگشت برگشت با چشمان متحیرنگام کرد و گفت وایییی پول ندارم بعد به راننده گفت اقا جلو ی عابر بانک صبر میکنید پول بگیرم راننده زیاد خوشش نیومد منم فردین بازیم گل کرد و گفتم این حرفها چیه و کرایه خانم رو هم حساب کردم کلی عذر خواهی کرد و هنوز تو کیفشو داشت میگشت بهم گفت من اصلا سهل انگاری نمیکنما نمیدونم چی شد یادم رفت گفتم اصلا اشکال نداره برای هممون پیش میاد و سر راه پیاده شدم

سر راه رفتیم رفاه خرید که فندوق ابرنگ خرید تا رسیدیم خونه و نهار پزیدیم و ساعت 4 نهار خوردیم 

برای شام هم رفتیم خونه مامی 

جمعه کلا بیکار بودیم و با فندوق نقاشی با ابرنگ کشیدیم 

کیک پزیدیم 

شنبه پر کاری داشتم حتی وقت انجام کارای روزانه خودمم نداشتم کلی سرم شلوغ بود 

بعد از ظهر شوشو خان دیر از سر کار اومد و نوید یه ماموریت دیگه 2 روزه رو داد و امروز راهی شدن ماموریت 

و من تصمیم گرفتم ظهر با فندوق برم خونه مامی 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:19