مهمونی دوستانه

ساخت وبلاگ

ساعت یک رفتم جلو در مهد و گفتن بچه هارو فعلا تحویل نمیدن چون جشنشون تموم نشده و تا ساعت 1.5 اونجا منتظر موندم دو تا دوستام هم منتظر من بودن تا برم دنبالشون 

بالاخره ساعت 1.5 رفتیم 

بعد از 20 سال دیدن دوستان چه کیفی داشت 

کلی گفتیم و خندیدیم 

ساعت 6.30 خونه بودیم فندوق تو راه برگشت بغل دوستم خوابید اونها رو رسوندم و خودم اومدم خونه 

به شوشو زنگیدم یاداوری کردم تولد داداش بزرگس بهش یه زنگی بزنه 

خودمم زنگیدم و باهاشون حرف زدم و تبریک گفتم خدا همه داداشها رو حفظ کنه و کنار خانوادشون خوش باشن 

الان فندوقم خوابه منم اینقدر اونجا کیک و اینها خوردم دیگه شام نمیخورم و اومدم وب گردی 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 61 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 7:55