غافل گیر شدم

ساخت وبلاگ

دیروز شوشو زودتر اومده بود و رفته بود بانک بعدم دنبال فندوق و اومدن دنبالم رفتیم خونه و نهار خوردیم فندوق بهونه میکرد خیلی خوابش میومد خوابید شوشو هم صدای خروپفش بلند شد من گفتم پاشم یه سوپی درست کنم و ظرفها رو بشورمو دوش اب گرم بگیرم شاید کمرم خوب بشه 

کارامو انجام دادم و دوش اب گرم بهترم کرد

برای فندوق بارهنگ دم کرده بودم بهش دادم خورد

باید ببریمش غربالگری چشم ولی احتمالا توی هفته اینده ببریم

شام خوردیم و کلی با فندوقم بازی کردیم و پدرو پسرو تنها گذاشتم رفتم کارای اشپزخونه رو انجام دادم و اومدم خاموشی زدم از ساعتی که خاموشی میزنیم تا بخوابیم یک ساعت تا یک ساعت و نیم طول میکشه مقاومت فندوق بشکنه و بیخیال بشه و بخوابه 

نصف شب بیدار شدم حس کردم بیرون سفیده دیدم بله برف باریده 

صبح شوشو داشت میرفت گفت شیرین برف ابکیه و میتونید راحت رانندگی کنی منم راحت اومدم بیرون و سر کوچه که رسیدم عین مدیران بحران شوکه و غافلگیر شدم ماشینها بهم قفل شده بودن شدت برف زیاددددد بود و زیادتر هم میشد تا رسیدیم مهد و فندوقو تحویل دادم و موقع برگشت راه 5 دقیقه 40 دقیقه طول کشید تا برسم خونه وقتی ماشینو پارک کردم کلی از خدا سپاسگذاری کردم که رسیدم خونه چون هزار بار دلم میخواست ماشینو وسط خیابون ول کنم از استرس ماشینهای دیگه یا تو سربالاییها گیر میکردن یا خاموش میشدن یا سر میخوردن و هر طرفی میرفتن 

بعدم پیاده اومدم سر کار ولی هنوز استرس اون رانندگی اروم نشده و بدنم به تعادل نرسیده 

 

 

 

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 7:55