همسایه

ساخت وبلاگ

ساعت 6 صبح وقتی داشتیم فندوق رو میبردیم خونه مادر بزرگش بزاریم  دیدم یه بادکنک صورتی از بالای سرمون رد شد اول فکر کردم توهم زدم به شوشو گفتم تو هم دیدی؟ گفت چیو گفتم یه بادکنک صورتیو تو اینه به پشت سر نگاه کرد و دنده عقب گرفت و پیاده شد و بادکنک و برامون اورد باورم نمیشد خیلی جالب و با مزه بود کلی خندیدیم 

همسایه در زد اومده بود ازمون نون قرض بگیره یاد زمانهای قدیم افتادم که میومدن از مامانم نون قرض میگرفتن خیلی زمان بود این جوری همسایه صمیمی نداشتیم خانم خوبیه هر دو زن و شوهر پرستارن یه دختر 1.5 ساله دارن که همش گریه میکنه البته بیشتر زمانی که پیش باباشه گریه میکنه خانمه چون تنها بود نتونسته بود بره بیرون شوشو گفت همسایس نون میخواد رفتم دم در باهاش خوش و بش کردم و یک بسته نون از فریزر دراوردم و بهش دادم وای چه کیفی داشت عین عقده ای ها شدیم بخدا با همسایه ها نه رفت و امدی نه سلامی نه حرفی هر روز ادمها از هم دور میشن با اینکه خونه هاشون خیلی به هم نزدیکه و گاهی حتی حرفهای همدیگرو هم میشنون اما دلهاشون دوره دوره یاد همسایه های قدیمی و خونه مامان بزرگم افتادم قدیمها همسایگی یه تعریف دیگه ای داشت خلاصه خیلی کیف کردم نمیدونمم چرا خب من اینجور ادمیم گاهی بی ربط کیف میکنم  

اهان یه فکر بکری هم برای خونه کردم یادتونه گفتم باید دو تا جا رختخوابی و کمد دیواری بزنیم هزینش میشه 3 میلیون حالا با فکرهای جالبی که من کردم قرار شد جا رختخوابی رو خودمون خیلی شیک و فانتزی درست کنیم و کمد ها رو هم بدون کشو باشه با چند طبقه تا ارزونتر تموم بشه رفتیم پیش اقای نجار وقتی براش طرحمونو گفتیم بسیار از نبوغ بنده خوشش اومد و قیمتی که داد یک میلیون  بود دو میلیون صرفه جویی کرده و به اقتصاد خانواده کمک کردم شوشو بسیار خرسند ازین موضوع بود و قرار شد تا 2 هفته دیگه تمومش کنن و تحویلش بدن وقتی برگشتیم خونه اب قطع بود یک ساعتی منتظر شدیم اب نیومد زنگ زدیم گفتن تا صبح نمیاد شوشو عصبی شده بود من ولی شادان از بیکاری زیاد خودم شامی معمولی بار گذاشتم و خوردیم و کوله باری از ظرف کثیف میکردیم و میزاشتیم روی کابینتها ،اشپزخانه پر ظرف بود و من بیخیال و راحت همسایه ها که سطل به دست در جستجوی اب بودن ولی ما اب داشتیم چون من عادت دارم همیشه یک بطری توی حمام یک بطری توی دستشویی ویک بطری زیر سینک اب داشته باشم نمیدونم چرا ولی همیشه توهم قطعی ابو دارم البته این ریشه در گذشته دارد چون همیشه نصف روز اب قطع میشد اما خداروشکر خیلی وقته اینطوری نمیشه اما این ابهای احتکار کرده را هر هفته برای شستشوی سرویسها و اب دادن به گلدانها استفاده میکنم تا همیشه اب تازه باشد خلاصه ما به اب احتیاجی نداشتیم و شوشو که هندوانه خورده بود یکریز داشت میگفت کاش زنگ بزنم ببینم اینها بروح اعتقاد دارن؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه درگیریش با خودش شدید بود . و اب تا 4 صبح قطع بود. و صبح یکساعت تمام من فقط ظرف شستمو اشپزخانه مرتب کردم .و احتمال میدم اونا هیچکدامشون بروح اعتقاد نداشتن 

[ سه شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۶ ] [ 8:55 ] [ شیرین ] [ ]

خاطرات روزانه من ...
ما را در سایت خاطرات روزانه من دنبال می کنید

برچسب : همسایه, نویسنده : 9khateraha95b بازدید : 99 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 17:05